Discoverشعر | با صدای شاعرمهدی اخوان ثالث | چاووشی
مهدی اخوان ثالث | چاووشی

مهدی اخوان ثالث | چاووشی

Update: 2025-07-295
Share

Description

▨ نام شعر: چاووشی

▨ شاعر: مهدی اخوان ثالث

▨ موسیقی: کارن همایونفر

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــ

به سانِ رهنوردانی

که در افسانه‌ها گویند

گرفته کولبارِ زادِ ره بر دوش

فشرده چوب‌دستِ خیزران در مشت

گهی پُرگوی و گه خاموش

در آن مِه‌گون فضای خلوتِ افشانگی‌شان راه می‌پویند

ما هم راه خود را می‌کنیم آغاز


سه ره پیداست

نوشته بر سرِ هریک به سنگ‌اندر

حدیثی که‌ش نمی‌خوانی بر آن دیگر

نخستین: راه نوش و راحت و شادی

به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی

دو دیگر: راه نیم‌اش ننگ، نیم‌اش نام

اگر سر برکُنی غوغا، و گر دم درکِشی آرام

سه دیگر: راه بی‌برگشت، بی‌فرجام


من این‌جا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ است

بیا ره‌توشه برداریم

قدم در راهِ بی‌برگشت بگذاریم

ببینیم آسمانِ هرکجا آیا همین رنگ است؟


تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمان‌ها نیست

سوی بهرام، این جاویدِ خون‌آشام

سوی ناهید، این بدبیوه‌گرگِ قحبهٔ بی‌غم

که می‌زد جامِ شومش را به جامِ حافظ و خیام

و می‌رقصید دست‌افشان و پاکوبان به سانِ دخترِ کولی

و اکنون می‌زند با ساغرِ مک نیس* یا نیما

و فردا نیز خواهد زد به جامِ هرکه بعد از ما

سوی این‌ها و آن‌ها نیست

به سویِ پهن‌دشتِ بی‌خداوندی‌ست

که با هر جنبشِ نبضم

هزاران اخترش پژمرده و پرپر به خاک افتند

بِهِل کاین آسمانِ پاک

چراگاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد

که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان

پدرْشان کیست؟

و یا سود و ثمرْشان چیست؟


بیا ره‌توشه برداریم

قدم در راه بگذاریم

به سوی سرزمین‌هایی که دیدارش به سانِ شعلهٔ آتش

دَواند در رگم خونِ نشیطِ زندهٔ بیدار

نه این خونی که دارم، پیر و سرد و تیره و بیمار

چو کرمِ نیمه‌جانی بی‌سر و بی‌دُم

که از دهلیزِ نقب‌آسایِ زهراندودِ رگ‌هایم

کِشاند خویشتن را، هم‌چو مستان دست بر دیوار

به سوی قلبِ من، این غرفهٔ با پرده‌های تار

و می‌پرسد، صدایش ناله‌ای بی‌نور؛

کسی این‌جاست؟

هلا! من با شمایم، های! … می‌پرسم کسی این‌جاست؟

کسی این‌جا پیام آورد؟

نگاهی، یا که لبخندی؟

فشارِ دستِ گرمِ دوست‌مانندی؟

و می‌بیند صدایی نیست، نورِ آشنایی نیست،

حتی از نگاه مرده‌ای هم ردّ پایی نیست

صدایی نیست الا پت‌پتِ رنجورِ شمعی در جوارِ مرگ

ملول و با سحر نزدیک و دستش گرمِ کارِ مرگ

وز آن سو می‌رود بیرون، به سوی غرفه‌ای دیگر

به امیدی که نوشد از هوای تازه و آزاد

ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که می‌خواند؛

«جهان پیر است و بی‌بنیاد، از این فرهادکش فریاد«

وز آن‌جا می‌رود بیرون، به سوی جمله ساحل‌ها

پس از گشتی کسالت‌بار

بدان سان باز می‌پرسد سر اندر غرفهٔ با پرده‌های تار

کسی اینجاست؟

و می‌بیند همان شمع و همان نجواست


که می‌گوید بمان این‌جا؟

که پرسی هم‌چو آن پیرِ به درد آلودهٔ مهجور

«خدایا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهٔ خود را؟»*۲

بیا ره‌توشه برداریم

قدم در راه بگذاریم

کجا؟ هرجا که پیش آید

بدان‌جایی که می‌گویند خورشیدِ غروبِ ما

زنَد بر پردهٔ شبگیرشان تصویر

بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید: زود

وز این دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد: دیر

کجا؟ هرجا که پیش آید

به آن‌جایی که می‌گویند

چو گل روییده شهری روشن از دریایِ تَر دامان

و در آن چشمه‌هایی هست

که دایم روید و روید گل و برگِ بلورین بالِ شعر از آن

و می‌نوشد از آن مردی که می‌گوید

چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی

کز آن گل کاغذین روید؟

به آن‌جایی که می‌گویند روزی دختری بوده‌ست

که مرگش نیز -چون مرگ تاراس بولبا

نه چون مرگ من و تو- مرگ پاک دیگری بوده‌ست*۳

کجا؟ هرجا که اینجا نیست

من این‌جا از نوازش نیز چون آزار ترسانم

ز سیلی‌زن، ز سیلی‌خور

وز این تصویرِ بر دیوار ترسانم

در این تصویر عُمَر با تازیانهٔ شوم و بی‌رحمِ خشایرشا

زند دیوانه‌وار، اما نه بر دریا؛

به گردهٔ من، به رگ‌های فسردهٔ من

به زندهٔ تو، به مردهٔ من

بیا تا راه بسپاریم

به سوی سبزه‌زارانی که نه کس کِشته، نه‌دروده

به سوی سرزمین‌هایی که در آن هرچه بینی بکر و دوشیزه‌ست

و نقشِ رنگ و رویش هم بدین‌سان از ازل بوده

که چونین پاک و پاکیزه‌ست

به سوی آفتابِ شادِ صحرایی که نگذارد تهی از خونِ گرمِ خویشتن جایی

و ما بر بی‌کرانِ سبز و مخمل‌گونهٔ دریا

می‌اندازیم زورق‌های خود را چون کُلِ بادام*۴

و مرغانِ سپیدِ بادبان‌ها را می‌آموزیم

که بادِ شرطه را آغوش بگشایند

و می‌رانیم گاهی تند، گاه آرام

بیا ای خسته‌خاطردوست! ای مانند من دلکنده و غمگین!

من این‌جا بس دلم تنگ است

بیا ره‌توشه برداریم

قدم در راهِ بی‌فرجام بگذاریم

مهدی اخوان ثالث

از دفتر شعر زمستان

ـــــــ

پی‌نوشت‌ها:

*یک: فردریک لوئیس مک‌نیس شاعر و نمایشنامه‌نویس ایرلندی است.

*۲: این شعر از نیما یوشیج است.

*۳: مرادِ شاعر، ژاندارک است.

*۴: کُل بادام: پوست بادام.

Comments 
00:00
00:00
x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

مهدی اخوان ثالث | چاووشی

مهدی اخوان ثالث | چاووشی